۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

چوب پا؛ پای در خاک، دهل در آسمان


در شهر یا دهات اطراف که عروسی میشد، باید اول صبح راه می افتاد تا جلودار کاروان عروسی باشد.آن روز نیزبا قدم هایی بلند از حاشیه کویر گذشت و از فراز نخلستان ها نگاهی به ده انداخت. سه روز بود که این راه را می پیمود و چهار روز دیگر نیز باید طی میشد تا مراسم هفتگانه وصلت عروس و داماد به پایان برسد. مراسمی که از جُل برون و حنابندون تا حمام برون و سر تراشون با آواز و دهل او رونق می گرفت. در آفتاب تابان کویر سایه اش زودتر از سازش به گوش می رسید و مردم ده با دهل، دایره و آواز به استقبالش می رفتند.اما نه تنها زنان و نه کودکان از دیدن هیبت پنج متری مراد ترسی نداشتند بلکه با ساز و دهل با او همصدایی می کردند. رمق پاهای سه متری قرمز پوشش، که از بام خانه ها هم بلند تر بود، باید آن قدر دوام می آورد تا عروسی به پایان برسد و او باز هم حاشیه کویر را بپیماید تا به خانه اش رسد
نه اشتباه نکنید، مراد موجود افسانه ای که ساخته تخیل و ذهن بشری باشد نیست. تصویر بالا هم نه در استدیو های فیلم سازی، بلکه در یک عروسی در شهر بم در حافظه فرهنگی مردمان نقش بسته است. مراد شرفایی نیز آخرین نسل از هنرمندان کرمانی بودکه نسل ها از فراز پاهای چند متری چوبی خود مراسم عروسی همشهریانشان را رونق می بخشیدند. هنری که به چوب پایی معروف است و اکنون بخشی از فرهنگ فلکلور منقرض شده به حساب می آید. با مرگ مراد شرفایی آخرین هنرمند چوب پا نیز از روستای بیدخون رخت بر ببست تا هنری که پیش از او "خان علی" و "گرگ علی" بدان می پرداختند وارثی در عصر جهانی شدن نداشته باشد
چوب پا فردی است که بر روی دو چوب بلند می ایستد. بر اسا بنیه هر فردی، ارتفاع چوب هم متفاوت است. چوب ها از جنس سپیدار هستند و به دست نجارهای محلی ساخته می شوند. به دور چوب ها پارچه قرمز خوش رنگ پیچیده می شود و فرد آن را با طناب کنفی به پاهایش محکم می کند. سپس به کمک چند نفر بر روی چوب ها استوار می شود، تنبکش را به گردنش می آویزد و در راس خاندان داماد راه می پیماید. این هنر از نوجوانی فرا گرفته می شود. با بالارفتن سن بچه ها و افزایش بنیه آنان طول چوب ها هم افزایش می یابد. این هنر نیز مانند اکثر هنرهای فولکلر موروثی است و از پدر به پسر به ارث می رسد. اما پسر شرفایی توان چوب سواری ندارد: " کار هر کسی نیست، هم زور می خواهد هم عشق."
چوب پایی ترکیبی از سه هنر است. نوازندگی دهل، آواز و هنر نمایشی که همان چوب پایی است. چوب پا ها صدایی خوش دارند و آهنگ هایی محلی مانند جنگ نامه یا حنابندان را اجرا می کنند. تصور اینکه چنین ترکیب شگفت آوری از موسیقی و هنر نمایشی از دیرباز حداقل در بخشی از سرزمین ایران اجرا می شده انسان را به تفکر وامیدارد. براستی چوب پایی زاده کدامین تفکر و چرا اجرا می شده است؟ آیا تنها دلیل وجودی آن این بوده که چوب پا با قامت بلند خود گوش فلک را از وصلت عروس و داماد کر کند؟ یا کسانی که قرن ها پیش به فکر آفرینش چنین هنر بدیعی آفتادند اندیشه ای بزرگ تر از سرگرمی داشته اند؟
چوب پا با جامه ای سرخ بر روی زمین می ایستد، گویی ریشه ای چوبین در زمین دوانده است. او خاک را با چوب، که نماد طبیعت است، و انسان، که همان چوب پاست، پیوند می دهد. جامه سرخی که بر روی چوب ها می پوشانند مانند خونی است که انسان از زمین می گیرد و با آن به ترانه خوانی و بزم می پردازد. گویی حیات متصل به زمین با شادابی ما نیز ارتباط دارد. در سرزمینی خشک که تنها بلند قامتان، درختان نخل بوده اند پیوند میان زمین، بلندی، حیات (خون) و شادی معنایی صدچندان می یابد. گویی نیاکان هنرمند ما می خواسته اند در بزم و شادی نیز به ما یادآوری کنند که ریشه در خاک داریم.شاید این تقاطع شگفت آور تاریخی چندان بی معنا هم نباشد که در زمانه ای که آخرین قاصد پیام آور دوستی میان ما و طبیعت خاموش گشته، انسان نیز کم کم دارد طبیعت را فراموش می کند.